سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شیدایی
 
قالب وبلاگ

شهر نفس کم می آورد

 

غروب با لبخند سرد خورشید

شب میشود

وروز با

ته مانده های سربی شهر

طلوع می کند

گم میشود

صدای خنده های زورکی

در میان نگاه ساکت کوچه ها

ومردمی

که راه میروند روی تن خسته خیابان ها

لابه لای

درخت هایی که تنگی نفس گرفته اند

این راه

هزار بار ختم می شود

به افق هایی که در تیرگی

بن بست میشوند

اینجا که من هستم

هیچ کس

هیچ وقت

با تمام سکه های چشمک زن قلک ها

سر ریز سود بانک ها

پول های باد آورده

و...

هیچ کس

هیچ وقت

نمی تواند

ذره ای اکسیژن

به ما هدیه دهد


(شیدل)گل تقدیم شما

 

 


[ یکشنبه 95/6/7 ] [ 3:47 عصر ] [ شیدا راد ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
آخرین مطالب
آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 0
بازدید دیروز: 0
کل بازدیدها: 5252